بسم الله الرحمن الرحیم
خوب دیگه قراره یکم ریز تر به جزئیات بپردازیم
در ضمن خود بی تی اس یه بازی مانند منتشر کرده راجع به BANGTAN UNIVRSE که بازی نیست بیشتر حالت ویدئویی داره که میاد یه داستان رو روایت میکنه و توش یاز هم مثل وبتونشون ممکنه چیز هایی رو بگن و به داستان شاخ و برگ زیادی بدن که ما نتونیم اونا رو توی موزیک ویدئو ها ببینیم ؛ من سعی میکنم کمترین اشاره رو به اونا بکنم و خیلی داستان رو پیچیده نکنم ولی از اونجایی که اینا همه مارو مسخره ی خودشون کردن ^-^ ممکنه یه ناخنک هایی هم بهشون بکنم ...
در کل لازم نیست برید بخونید مگه باز هم خدایا نکرده وقت اضافی داشته باشید
*اگه وقت اضافی داشتید بیاید من بهتون سریال معرفی کنم البته...
حرف اضافی دیگه بسه
پس
""کمربند های خودرا سفت ببندید""
همه چیز از اینجا شروع شد
پسرا همدیگرو دیدن و طی یه اتفاق مجبور شدن برای تنبیه انباری مدرسه رو تمیز کنن
این اتفاقات و این پروسه باعث افزایش صمیمیت بین اونا شد.
بعد از یه مدت هرکدومشون به یه دلیلی مجبور شدن از هم فاصله بگیرن و به نوعی یهو همه چیز خراب شد
میتونید توی OFFICIAL NOTE که قبلا گذاشتم بک استوری هاشونو بخونید.
دلایل جدایی و از هم دورشدن شون
JIMIN
وفتی جییمن حدود 8 سال داشت؛ یک روز که داشت از مدرسه به سمت خونه میرفت؛ بارون شدت زیادی گرفت. اون نزدیک یه ساختمون رفت تا در امان بمونه ولی چیزی دید که زندگیشو برای همیشه تغییر داد.
اون یه بچه ی 5 ساله رو دید که روی زمین دراز کشیده و دست و پاهاش بستست و به نحو بدی همه جاش کبوده.خواست جلو بره و کمکش کنه ناگهان یکی در رو محکم بست.جیمین میتونست صدای اون بچه رو که نااومیدانه گریه میکرد و کمک میخواست رو بشنوه؛ولی نمیتونست بهش کمکی بکنه.به خونه که رسید به مامان باباش قضیه رو گفت ولی اونا حرفشو باور نکردن.
بعد از اون ماجرا و تاثیر بدی که روی جیمین 8 ساله داشت؛ اون همیشه دچار تشنج میشد و این باعث شد که به 5 تا مدرسه ی مختلف بره و هی مدرسه عوض کنه. در اخر هم یک روز که با هوسوک توی اتوبوس بودن دچار تشنج بدی شد که مجبور شد توی بیمارستان بستری بشه و هم از مدرسه و دوستاش فاصله بگیره.
مدتی بعد پلیس اون بچه ی بی جون رو پیدا کرد؛ ولی هیچ سر نخی از دزد یا کس دیگه ای نبود.
NAMJON
نامجون به دلیل مشکلات خانوادش و مریضی پدرش مجبور شد بره پیش خانوادش.
اون بدون هیچ خداحافظی ای رفت و تنها چیزی که باقی گذاشت یه یادداشت توی اون انباری مدرسه که بیشتر مخفیگاهشون بود؛بود.
متن کامل : YOU MUST SURVIVE
شما باید زنده بمانید.
JIN
جین رو همون طور که مستحضرید^ ^ باباش فرستادش پیش مادر بزرگش توی امریکا بدون هیچ هشدار قبلی و خیلی یهویی...
YONGI
یونگی هم بعد از اتیش گرفتن خونش و مرگ مادرش ادم قبل نشد.
یه روز که جونگوک بی اجازه از کلاس خارج شده بود وبه مخفیگاهشون رفته بود؛یکی از کادر مدرسه مچشو گرفت و شروع کرد به دعوا.تا اینکه یونگی از ره رسید و شروع به دفاع از جونگکوک کرد.بعدشم قضیه بالا گرفت و کار به زد و خورد رسید و یونگی رو از مدرس اخراج کردن...
تروخدا شما خشمتونو کنترل کنیدا؛ ارام، رلکس...
مدتی بعد هم به خاطر فشاری که روش بود حس کرد هرکی دورو برشه اسیب میبینه و تصمیم گرفت کلا از همه جدا بشه از جمله جونگکوک که ارتباط خیلی نزدیکی باهاش داشت.
TEAHYNG
مادری که دوتا بچه ی کوچیکشو رها میکنه و پدری که از سلامت روان برخوردار نیست... به طور کلی داستان زندگی بچه تهیونگه -__-
*شاید شما هم مثل من فکر میکردید که اون مادرشه ولی نه اون خواهرشه...
اون هم مجبور شد مدرسه رو ول کنه و بره پی بدبختی هاش...
کاش میشد منم مدرسه رو ول کنم . منتها نه به دلیل اینکه برم سر بدختی هام بلکه تمام روز بخوابم..
البته مدرسم دیگه تموم شد... امسال مهر دیگه لازم نیست برم مدرسه؛ خدایا بزرگیتو شکر
HO-SEOK
این یکی هم رفت پی یه لقمه نون حلال
کار ندارم کیفیت عکس چقدر داغونه یا اصلا نقاشیه یا حتی لباس کار تنشه
شما رخ رو ببنید... داره میدرخشه.......................................................
البته هوسوک گهگاهی جونگکوک رو میدید.
JUNGKOOK
تنها کسی که اعتقاد داشت علم بهتر از ثروته و نزد زیر کاسه کوزه ی مدرسه همین بچه بود.
با وجود تمام سختی ها هرروز هفت صبح میرفت مدرسه...(شایدم زودتر)
APRIL 11.YEAR 22
*اها یه نکته ای رو بگم این تاریخ ها و سال ها در واقع سن جین؛چون به نوعی نقش اصلی این سلسله داستان ورد وایلد هندسامه**
جین برگشت به کره بعد از حدود یکسال
از طرفی نامجون هم برگشته بود و چند شیقت پشت سر هم کار میکرد
یه روز که نامجون سر شیفتش توی پمپ بنزین بود؛جین رفت بنزین بزنه
دست تقدیر رو میبینید؟
نمیدونم چرا و دقیقا چه فعل و انفعالی توی مغزش رخ داد که خودشو معرفی نکرد و سریع اونجارو ترک کرد
*شما هرجا اشنا دیدید سلام بدید بهش...
کلید اسرار
MAY 22.YEAR 22
جین به غلط کردن افتاد.تازه با خودش گفت مثلا چرا نرفتم جلو و خودمو بهش نشون ندادم؟و از طرفی هم کنجکاو بود که بقیه دارن چی میکنن؟
پس تصمیم گرفت برگرده به پمپ بنزین و گذشته رو جبران کنه
ولی وقتی رسید نتونست نامجون رو پیدا کنه و از کسی که اونجا به جای نامجون کار میکرد سراغشو گرفت؛ولی اون گفت نامجون به خاطر دعوایی که با یه مشتری داشته افتاده زندان -_-
پس رفت دنبالش توی زندان(تقصیر خودته)
نامجون بهش گفت که از بقیه هیچ خبری نداره فقط میدونه هوسوک بعد از یه تصادف بد توی بیمارستانه...
/همه چی ارومه من چقدر خوشحالم/
وقتی که از پیش نامجون میامد بر حسب اتفاق میبینید سئول چقدر کوچیکه؟ تهیونگو دید که به جرم قتل دستگیر شده _دیگه داستان اینو که میدونید انشاالله؟-
راهنمایی:تهیونگ هم چون مثل بقیه بی اعصاب بازی دراوورد و زد پدرشو به نحو فجیعی کشت.
سکوت میکنم که این سکوت منطقی تره
یاد حامد همایون بخیر مثل ویروس کرونا یه مدت همه جا پخش شد... نمیدونم چرا دارم وسط داستان بی تی اس از حامد همایون میگم _شاید میخوام از جو قتل و قاتل و مقتول بیاید بیرون-
دیگه جین اینطوری بود که خدایا بسهههه دیگههه
بعد با خودش فکر کرد که چیشد که اینطوری شد؟
توی عالم خواب و بیداری بود که یه صدایی بهش گفت:
اگه بتونی زمان رو به عقب برگردونی؛فکر میکنی میتونی مشکلات رو حل کنی و اونا رو نجات بدی؟
خوب
نمیخوام هر پارت خیلی طولانی بشه چون ممکنه بعضی ها با دیدن طولانی بودن بگن حالا کی حال داره این همه متنو که به زبون فارسی سخت نوشته شده بخونه
پس تا اینجا فعلا داشته باشید.
بلایی که سر ما میاد بعد خوندن داستان های بی تی اس هم مثل همون فارسی سخته/...