بسم الله الرحمن الرحیم

​​​​​​​

 
bayan tools BTSSPRING DAY

دانلود موریک

خوب

بلاخره داریم میرسیم به قسمت های خوب داستان. منظورم  از خوب اینه که اون شب تیره داره کم کم صبح میشه... وگرنه کی میتونه به BS&T بگه بد 🙄

اما روز بهاری نماد نور پس از تاریکیه. از اول با مرگ شروع میشه. زمستون و مرگ هردو نشونه ی شروع دوباره هستن.

فضا بندی به کلی متفاوته و میشه گفت حتی ارامش بخشه... 

کل داستان به یه قطار گره خورده. قطار زمانی که داره سختی هارو کنار میزنه و وارد فصل جدیدی از زندگی میشه. بهار

 

 

 تهیونگ توی ایستگاه قطار ایستاده و داره به جهت مخالف نگاه میکنه

معمولا قطار از اون یکی طرف میاد اما انگار این قطار برعکسه... قطار میتونه نماد زمان باشه

 

درحالی که میخواد بره روی ریل و به نوعی خودکشی کنه؛ دستبندی دستشه که میتونه وایب و مود امیدواری به ما بده...

 

...

 

جونگکوک رو داریم که تنهایی توی قطار نشسته و در واقع نظاره گر زمانه

 

حالا نامجون هم به جونگکوک که داخل قطاره اضافه میشه

کلی چمدون در اطراف تصویر میبینیم که میتونن بیانگر دوتا چیز باشن

1.جعبه ی پاندورا

حتما راجع به جعبه ی پاندورا شنیدی که به اعتقاد افسانه های قدیمی تمام مشکلات بدبختی ها و مریضی ها درون یه جعبه ی مهر و موم شده بود. ولی از اونجایی که چیز مغزی دریاییست که ساحل ندارد، یه سری ادم چیز مغز اونو باز کردن و نتیجه شد این دنیایی که الان میبینید...

2.میتونه تمام خاطرات و سختی های گذشته توش باشه که باید رها شن و سپرده بشن دست باد.

 

نامجون مسیری رو طی میکنه و وارذ یه هتل میشه

هتلی که اسمش اوملاس ه. 

omelas 

در واقع اورسلا گویین کتابی داره به اسم the one who walk away from omelas که یه داستان کوتاه اما فلسفیه.پ

داستان درمورد ازمان شهری به اسم اوملاس ه که دارای شهروند های باهوش و بافرهنگه که با رفاه و ارامش روزگار میگذرونن.

اما

همه ی اون ثبات بسنگی به یه دختر بچه داره که توی سلولی به دور از بقیه حبسه و باید اونو در تاریکی مطلق و شرایط بد گرسنگی و بدبختی نگه دارن.

همه ی شهروند ها هم باید بعد از بلوغ از این موضوع باخبر بشن و یه بار با دختر دیدار داشته باشن.

همه اولش حالشون خیلی بد میشه حتی از رسم شهر متنفر میشن اما به مرور زمان فراموش میکنن...

داستان به همین جا ختم نمیشه

کلید اصلی توی جمله ایه که دخترک در انتها میگه

((اجازه بدین بیرون بیام. من خوب میشم. مثل شما میشم.))

داستانش خیلی گویاست... و همجنین اشاره داره به افراد خاص در جامعه که همیشه محکوم به سکوتن و دو ارزو ی محال دارن. ای کاش اونا مثل من بشن یا ای کاش من مثل اونا بشم...

 

اون مسیری رو توی زمان طی میکنه و یهو خودشو توی خاطرات قدیمی پیدا میکنه.

 

فقط اون کیکه... چطوری انقدر صاف عین موشک دور برد میره جلو؟ :/

 

سکانس بعد حین رو داریم که انتها ی راه پله ای که بقیه دارن ازش بالا میرن ایستاده

این راه پله هم به نظر من میتونه سیر زمان باشه

 

جین ی که همیشه ی خدا داشت با دوربین عکس برداری میکنه دوربینشو میذاره کنار و به جاش از زبان بدنش برای فریم استفاده میکنه.

 

YOU NEVER WALK ALONE 

جمله ای که اون بالا به وضوح به چشم میخوره

اما

 

 

در حای که بعدش دقیقا جیمین و تهیونگ رو نشون میده که دارن تنها راه میرن😂😂🤨

 

شوگا/نامجون و هوسوک تونستن اوملاس رو ترک کنن

تنها کسایی میتونن اوملاس رو تک کنن که از سطح  نیاز های اولیه بیشتر برن و به خود شناسی بالا برسن.

 

چشماشو میبنده و از اینجا به بعد انگار ما وارد خواب و رویاهای ذهنی جونگکوک میشیم.

 

اول از همه تصاویری از گذشته رو میبینه و حس میکنه میخواد اون روزا برگزده و دوباره همه باهم در یک زمان و مکان مشابه قرار بگیرن.

 

جیمین لب ساحل یه جفت کقش پیدا میکنه که میتونه برای تهیونگ باشه.

 

خشکشویی

جایی که لباس ها که روشون پر از اثار گذشته اشت پاک میشن و درواقع انگار دوباره متواد میشن. البته به شرطی که توی جیتبنون دستمال کاغذی نباشه و گرنه نه تنها دوباره متواد نمیشن که هیچ بلکه کلن دچار مرگ ابدی میشن.

خوب داشتم چی میگفتم

 

میبینیم کفش ها که یه جور پیوند اون با گذشته ان هنوز کنارش هستن و اون هنوز گذشته رو رها نکرده.

تصویر پشتش به نظر تو هم خیلی شبیه لوکیشن تهیونگ یا اون تصویر معروف توی اون 7 تا شورت فیلم وینگز نیست؟؟...

ماشین لباسشویی نماد شستشوی مغزی هم میتونه باشه.

 

و بعد جین به درون یکی از اون ها زل میزنه و

 

این میتونه درون اون باشه

یونگی نشسته بر روی کوهی از لباس که مثل یه جونور پوست انداز، لباس های زیرش نشون میده که زمان زیادی رو اونجا گذرونده و به نوعی هنوز درگیر 

گذشته است و نتونسته انو رها کنه... مثل بقیه...

 

 

 

اما

اندک اندک جمع مستان میرسد.

نه😂 کم کم داره نور ها نمایان میشه

 

 

خدایا این تصاویر هرکدومشون دونه دونه والیپرن

هوسوک هم یه موشک ساخت و اونو رها کرد. اونم کم کم داره مثل همون موشک از گذشتش ازاد میشه.

 

 

 

 

 

جونگکوک یهو شروع میکنه دنبال بقیه گشتن

مکان ها و لوکیشن های قبلی رو میگرده تا انکه اخر پیداشون میکنه و نقسی از روی اسوده خاطری میکشه.

 

 

اما برای یک صدم ثانیه جونگکوک حال با جونگکوک مسافر زمان چشم تو چشم میشن و ... بامب

 

اینجا نشون میده که اون هنوز خوایه و داره رویا میبینه 

اما

 

 

کبریتی که خاموش شده بود د رجهت مخالف حرکت میکنه و دوباره روشن میشه

انگاز زمان به عقب برگشت

 

اعضا رو روی همون کوه لباس میبینیم. منتها پشتشون روشن شده. شاید تاثیر کبریتست... کسی جه میدونه😄

 

یهو چشماشو باز میکنه و از خواب برمیخیزه

 

اون همرو کنار خودش و باهم میبینه

اره مثل اینکه رویاش به حقیقت تبدیل شد...............

 

 

به عنوان سکانس هاس پایانی ما قطار رو داریم که خیلی کوتاه تر شده

انگار بلاخره خاطرات رو همراه با قطار سرنوشت توی جاده ی بی انتهای زندگی ول کردن و حال رو چسبیدن:))

 

و جیمینی که کفش هارو هم رها کرد... کسی که میره دنبال یه کفش جدید میتونه دنبال یه مسیر تازه باشه که کفش دیگه ای میخواد نه ؟ :*))

خوب اینم تموم شد

چقدر خوب بود ولی ...  (ب 0 ب)

به عنوان یه پایان خوش اگه زهرای قدیم بودم میگفتم ارزو میکنم روز بهاری شما هم برسه

ولی

زهرای جدید میگه ما همیشه توی حدفاصل بهار و زمستونیم. نمیتونیم بگیم روزای خوب میاد چون الان هم یه روز خوبه. قثط باید دیدمون رو گسترش بدیم.

فعلا خداحافظ

...

اووو همین الان ببین چی پیدا کردم

اینجا  توی وبلاگ مقدس لاچیمولالا 😁 هم یه چنتا چیز کوچیک و باحال راجع به همین موزیک ویدئو گذاشته بود که خوندنش خالی از لطف نیست✨

خدایا. خوب الان که بعد چند ماه دارم چک می کنم این وب هم پاک شده... هی. حیف

(این دفعه بهتون رحم میکنم و به حای پسر فعلا خدافظ اینو میذارم.فقط ایندفعه هااا)