بسم الله الرحمن الرحیم

اینم از اون چالشی که از 10 20 روز پیش براش ثبت نام کرده بودم🤣🤣

{{همه چیز از اینجا شروع شد}}

 

 

روز اول

درباره ی ده سال بعدت بنویس.چه کسانی تو زندگیتن؟! چه شغلی داری ؟! چه عاداتی خواهی داشت؟! توی اوقات فراغتت چیکار می‌کنی؟! کجا زندگی میکنی؟!

 

خدای من 10 سال دیگه من 29 سالمه و 2 سال دیگه فقط مونده😶😂😂 جلال خالقی!

خوب واقعا از الان اصلا نمیتونم به اینده فکر کنم. اونم توی موقعیت الانم واقعا قابل پیش بینی نیست. با افکار و ذهنیتی که هرورز در حال تغییره واقعا نمیشه اینده رو پیش بینی کرد میدونی؟!

از طرفی واقعا فکر می کنم قشنگی اینده به اینده بودنشه. همین هیجان و ندونستنشه که باحاله.

اما اگه بخوام چیزایی که توی این لحظه صرفا به ذهنم میان رو بگم میتونم اینا رو بیان کنم

*امیدوارم کسانی که الان دارمشون رو 10 سال دیگه هم داشته باشم. و با همون سمت هایی که االان دارم. خانواده دوست اشنا😂 و از چیزی که خیلی بدم میاد سرد شدن ادما باهامه... که اصولا یک شبه هم نیست. یهو به خودت میای میبینی اااا از اخرین تماست با کسی که میخواستی ابم بخوری ازش اجازه می گرفتی  6 ماه میگذره...

*خوب این سوال رو کم و بش میدونم و از بابتش خوشحالم.

*وای ... میدونی من هم یه سری عادات واقعا خوب دارم هم یه سری عادات مخرب. عادت های خوبم واقعا کمیابن و به سختی تونستم بهشون برسم ولی امیدوارم این یه ذره بد ها هم برن ... گرچه هیچ موقع ادم کامل نمیشه ولی امیدوارم سعیم رو برای این موضوع بکنم.

*توی اوقات فراقتم مثل همین حالا یا دارم فیلم می بینم یا باز یه رمان از اونایی که نمیتونی زمین بذاریشون دستمه یا در بهترین حالت یا دوستام یه جا لش کردم.

*واقعا نمیدونم مورد اخر رو. ولی امیدوارم هرجایی که هستم بهم خوش بگذره-.-

 

روز دوم

چه زمانی توی زندگیت از ته دلت احساس خوشحالی کردی؟

خوب نمیدونم چرا نمیتونم مثل بقیه بچه ها خیلی روراست جواب بدم اما اخه واقعا این خیلی کلیه.

اما خوب دقایق زیادی بوده که احساس شادی کردم. حتی توی لحظاتی هم که واقعا ناراحت بودم هم شادی به سراغم اومده. از طریق یه ادم یه جرقه یه حرف یا حتی یه فکر

مثلا وقتی که توسط دوستام برای تولدم سوپرایز شدم به طوری که واقعا فکرشو نمیکردم. 7 صبح توی پارک در حالی که داشتم از شدت خواب شهید می شدم ولی اگه اون روز نمیرفتم پباده روی صدف قطع به یقیین از زندگیش بلاکم می کرد. یا وقتی که به یه وسیله ای خیلی نیاز دارم و یکی بهم همونو کادو میده :"))) مثلا چند روز پیش که پاور بانکمو ترکونده بودم و داشتم میرفتم بیرون گوشیمم طبق معمول 5 درصد شارژ داشت و منم ادرس رو بلد نبودم و واقعا نصفه شب بود... حتی قیافه ی راننده ی اسنپیه واقعا مهلک بود میدونی؟ 😅 و یهو دیدم بابام یه پاوربانک نو و خیلی بهتر از قبلی برام خریده و من اون لحظه 🥺🥺در کل وقتایی که مهونی ام یا حتی پیش جمع کوچیک دوستامم یا حتی تنهایی توی خونه لش کردم دارم کتاب میخونم یا فیلم می بینم یا خوابم احساس شادی دارم. البته اگه افکار مسخره سراغم نیاد. که متاسفانه یک سالی هست که زیاد میاد.:")))))))))))

 

 روز سوم

یه لیست از چیزایی که میخوای توی زندگیت بهشون برسی بنویس.

بذار با حقیقت شروع کنم.  خیلی چیزا میخوام.😂

اما میتونم از اون لیست بلند بالا یه یه منبع غایی از هودی، خوردن و چاق نشدن، نداشتن گردن درد و مچ درد، سحرخیزی و عاقبت به خیری اشاره کنم.:)

همچنین

رفع گشادی و کنترل داشتن روی خودم و ذهنمم قطعا برام مهمن.. منتها توشون خیلی استوار نیستم و هی این یه بچه ی چموش 6 ساله از دستم در میرن. انگار که باید ببرمشون دستشویی اونام یه کامیون بستنی فروشی دیدن. اخرشم نتیجه میشه تسلیم شدن من و اون بچه هه رو می بینم که به بستنی داره لیس میزنه در حالی که تا گردن دستشویی کرده... منم یه گوشه دارم با خستگی نگاش میکنم میگم دفعه بعد نمیذارم در بری... اونم زیر لب با همون اخلاق تخسش زبونشو بهم نشون میده. چقدر ار بچه متنفرممم مخصوصا 6 ساله ها. به قول بچه رئیس بچه های ی 6 ساله خطرناک ترین نوع بچن. نگین که شماها سریال بچه رئیسو نمی دیدید... نه🥺

اما چیزی که امروز نیم ساعت به خاطرش مخ اتنا رو زدمم خیلی مهمه. دلم می خواد کلیی اتفاق خوب برای دوستام بیوفته و منم توشون باشم... کاش واقعا زودتر اقدام کنن. حوصلم سر رفت بابا اه.🙄

 

روز چهارم

4. کدوم یکی از آدمای معروف برات الهام بخشه؟ چرا؟

بازیکن های فوتبال و ورزش کارهای موفق همیشه برای من عجیب و الهام بخش بودن. چون معمولا خیلی هاشون از شرایط واقعا بدی به موقعیت الانشون رسیدن.

حتما همتون داستان زندگی رونالدو یا حتی بیرانوند خودمون رو شنیدین... یا حتی خواهر های منصوری

کلا همیشه زندگینامه ادم هایی که از سختی و با تلاش زیاد به یه موقعیت خوب رسیدن برام جذاب و الهام بخشه.

روز پنجم

اگر فقط سه روز وقت داشته باشی که ده میلیون پوند رو خرج کنی، باهاش چیکار میکنی؟

  وقتی مال بقیه رو میخوندم همه بلااستثنا گفته بودن بخش اعظمش رو میدن به خیریه...

باید بگم متاسفم که مثل بقیه ادم خوبه نیستم🙂

کاری که در اصل میخوام باهاش بکنم اینه که خودمم حدود 30 میلیون بذارم که با 40 تا بتونم به عنوان مسافر مهمان ناسا برم فضا. .نمکم

ولی خوب فکر نکنم بتونم اینکار رو بکنم. حتی با وجود اینکه سفر به عنوان مهمان 40 میلیون دلار میخواد نه پوند اما... هی

پس کاری که واقعا میتونم بکنم اینه که بلیط کشتی کروز رو برای دور دنیا بخرم اونم به صورت VIP. (معلومه عاشق سفرم با نه؟)

بقیشم هرچی بمونه میخوام به صورت خورد خورد و دستی کمک کنم. فقط باید سریع باشم چون فقط 3 روز وقت دارم. 3 روز قبل از سوت کشتی کروز😂😂😂😂

وتدبنس

روز ششم

اگر میتونستی زندگیت رو از اول شروع کنی و سه تا چیز رو عوض کنی، چه چیز هایی رو تغییر میدادی؟

1.از همون روز ورود به راهنمایی میرفتم مدرسه ی سال هشتم و پامو توی اون یکی مدرسه نمیذاشتم.

2.توی بچگی بیشتر مراقت خودم می بودم که اونقدر به گاج نرم. 

3.سه سال پیش سر کانون زبان اونقدر خودمو اذیت نمی کردم که بعد مدرسه با سرویس و مانتو مقنعه برم کلاس زبان واقعا مزخرف. اونم با اون حجم فشار مدرسه م.

در کل سال دهم خیلی با استرس کمتری زندگی خواهم کرد.

روز هفتم

یه نامه برای خود 10 سالت بنویس.

اممم. میدونی من ادم لجبازی ام و فکر نکنم اگرم برگردم عقب مثلا فاز خردمندانه بردارم و اشتباهاتمو اصلاح کنم. پس نمیخوام الکی نصیحت کنم و فاز پدر مادرا رو بگیرم.

خیلی هم باهات حرفی ندارم واقعا. اصلا خیلی باهات دوست نیستم... ولی خوب همینه که هست. خوبه ادامه بده. فیعلا

شرمنده اگه مثل بقیه خط ها ننوشتم. واقعا چیز خاصی نمیشه گفت. یه سری اتفاق ها باید بیوفتن. یه سری اشتباهات باید انجام بشن تا ادم بزرگ بشه. گرچه من حالا حالا راه دارم تا بزرگ شدن😪😂🙄

روز هشتم

تصورت درباره یه تعطیلات تابستون ایده آل چیه؟

دو نوع تابستون رو می تونم متصور بشم

تابستون حال دار

تابستون لش کن

در تابستون حال دار میتونم یک عالم ادم رو جمع کنم بریم سفر. کلی مارجراجویی های خفن. کلی فعالیت کنم. فیلم ببینم و کتاب بخونم. کلی مهارت هایی که توشون ضعف دارم رو قوی کنم.

آما

تابستون لش کن

توی این تابستون خودپو تلپ میکنم خونه ی یکی. لش واقعی... همش وقتایی که دراز میکشم باید حواسم باشه نرم توی سینی چایی.

همه همینطور بالشت پتو ها روی زمین ول می کنیم با خوراکی و چایی

اگه حالی بود در میاییم بیرون یا یه فیلمی بازی ای چیزی میکنیم

اگه نه ففط میخوابیم و حرف زدن با غیبت😏

روز نهم

اگر قرار بود از روی زندگیت یه فیلم بسازن، کدوم آدم معروف نقش تو رو بازی میکرد؟ چرا؟

😑😑😂

واقعا نظری ندارم. از این سوال رد میشیم.

اصلا ادم های معروف خوش نامی به ذهنم نمیاد...😂😑

روز دهم

اگر قراره بود توی یه جزیره با سه نفر گیر کنی، اون سه نفر چه کسانی بودن؟

این سوال یکم ایهام خیزه

منظورش میتونه این باشه که اون سه نفر با خودت بشن سه نفر یا سه نفر دیگه.به نظر باید کلمه ی دیگه قید میشد ولی حالا دیگه ما همون سه نفر دیگه رو در نظر میگیریم🙄😂

گرچه خیلی سخته از بقیه ی دوستام و خانوادم یا حتی خاله هام بگذرم... اصلا کی گفته باید محدودیت داشت؟ هرگز نگو هرگز

من همرو میبرم همه.

اما شاید دوتا از دوستام و یکی دیگه از دوستام😁 نفر سوم رو هنوز خودمم دقیق نمیشناسم متاسفانه ولی بدون اون نمیرم والاهی.

روز یازدهم

ده تا حقیقت (فکت) جالب درباره خودت بنویس که کمتر کسی ازش خبر داره.

1.از حشرات تا حد مرگ می ترسم. این واضحه ولی خیلی بستگی داره کجا باشم. اگه تنها باشم خیلی شجاع می شم و ولی واقعا هنوز می ترسم و سعیمو میکنم اون حشررو به هر زوری شده دورش کنم یا بکشمش. اما اگه با ادم خاصی باشم خیلی شحاع می شم اما دیگه نمی ترسم و جوری خودمو نشون میدم انگار توی اوقات فراقتم کلکسیون حشره جمع میکنم. و حالت اخر اینه که با مامان بابام و اینا باشم. این حالت خود واقعیمه. حتی میتونم ساعت 3 صبح برای یه پروانه با جیغ مامانمو بیدار کنم تا بگیرتش و همزمان قلبم توی دهنم بزنه. در حالی که میتونم همون پروانه رو با یه لبخند کج و خیلی ریلکس بگیرم توی دستم اگه جای خاصی باشم... کلا با توجه به ادم های اطرافم میتونم 360 درجه متفاوت باشم. ¬_¬

2.میتونم ان تا فیلم راجع به کندن سر با دندون یا کشیدن ناخنون با انبر دست یا حتی ترکوندن جوش ببینم ولی اصلااااا نمیتونم این ASMR های راجع به غذا خوردن ببینم. از صدای غذا خوردن واقعا بدم میاد. خودمم همیشه سعی میکنم تا جای ممکن بی صدا غذا بخورم و این موضوع برام خیلی مهمه.

3.از روابط با داداشم با توجه به تمام دعوای های 24 ساعتمون خوشم میاد. شاید سخت باشه دیوار به دیوارت یکی زندگی کنه که داره هی از تو بزرگ تر میشه و واقعا روی مخته و با هر کلمش بتونه تورو به مرز جنون بکشونه و خانوادتم دست بر قضا خیلی دوسش دارن و لوسش میکنن ولی الان که فکر میکنم این خودش یه چالش بزرگه و هیچ جوره حاضر نبودم یه برادر ناز مامانی داشته باشم اه اه 🙄😂.

4.از تیپ MBTI م با وجود تمام چیز های بدی که راجع بهش توی میم ها گفته میشه لذت می برم😂😂 ولی برام عجیبه چرا انقدر ESTP ها کمن و چرا تا الان نتونستم یه ورژن زنده شو کنار خودم ببینم!

5.خیلی وفتا ادما از دستم ناراحت میشن و فکر میکنن من از قصد تاریخ هارو فراموش میکنم یا از قصد بهشون بی محلی میکنم. ولی واقعا اینطوری نیست و به خدااا یادم میره... 

6.هرچی تلاش میکنم ولی انگار به چشم نمیاد.. اما واقعا جدیدن دارم روی ابراز احساسات کار میکنم ولی هربار که یه موقعیتی پیش میاد میگم دیدی توی ابراز احساسات بهتر شدم؟ اونم میگه برو بابا هنوز افتضاحی. هی...

7.میتونم جلوی همرو بگیرم ولی جلوی خودم رو گرفتن برام از همه سخت تره.

8.گاهی وقتا واقعا ادم کثیفی میشم...چه ذهنی چه جسمی... مثلا وقتایی که بابام یهویی میاد توی اتاق و من از سر تا نوک پام رو قنداق کردم توی پتو و حتی روی سرمم یه کلاه گذاشتم و کلاه سوییشرتمم کشیدم روش و دارم فیلم میبینم و به صورت عجیبی شبیه یه ادم ناسازگار با عقاید بابام به نظر میام. دقیقا یه نوجوون علاف که تمام مدت تو تاریکی جونش به امواج مودم بنده.این چیزیه که واقعا یهو به نظرش میاد و همون لحظه چیزی رو پیدا میکنه که من واقعا دلم نمیخواست پیداش کنه و اونجاست که میگه تو واقعا دیگه خیلی چندشی... ولی این همیشه نیستا در واقع واقعا سعی میکنم تمیز باشم اگه خدا بخواد😪🙄

9.بر خلاف چیزی که واقعا از من توی برخورد اول به نظر میرسه خیلی تو دارم و حرف زدن با ادما برام سخت و ناممکنه. منظورم حرف زدن سلام چطوری از عمت جه خبر نیست منظورم درد دل کردن با اوناست. این مورد رو تا دوست نزدیک من نباشین هیچ وقت شاید نتونین حتی متوجه بشین. حتی همزاد تپ تپیم یه بار بهم گفت تو درونگرایی هستی که از ادما خوشش میاد:))

وای خدایا چرا تموم نمیشه

10.دلم میخواد کل اتاقمو حتی روی سقف رو پر از پوستر کنم. اما فکر کنم باید صبر کنم ببینم تا بهمن دانشگاه ها حضوری میشه یانه و اینکه فکر کنم فعلا فقط باید پوستر جمع کنم حالا حالا ها... واقعا چرا یک سال پیش این علاقه رو نداشتم؟...

پ.ن: ااان یک ماه بعده و صدای منو از اتاقی دارین که دیوار خالی از پوستر نداره. کار خودم رو کردم💪

روز دوازدهم

بهترین نصیحتی که تا حالا بهت شده چی بوده؟ بهش عمل هم کردی؟

خوشبخت ترین ادم ها کسایی هستن که وقت فکر کردن به خوشبختی رو ندارن

و دو چیز ارزش ناراحتی ندارد 1. چیز هایی که درست می شوند 2. چیز هایی که درست نمی شوند

هردو تاشم از بین سخن رانی های دکتر انوشه شنیدم و واقعا حداقل سعیمو میکنم که بهشون عمل کنم.

روز سیزدهم

پنج تا مهارت که دلت میخواست داشته باشی رو نام ببر و بگو چرا؟

1.یاد گرفتن کامل چنتا زبان

2.استحکام و ثابت قدمی

3.مهارت های سوپر نچرال😅

4.خوش اخلاق بودن

5.خوردن و چاق نشدن 

همشون فکر کنم انقدر واضحن که نیاز نداره بگم چرا!

روز چهاردهم

یه روز کاری ایده آلت رو توصیف کن.

بتونم بلاخره پری افسونگر خواب رو شکست بدم و خیلی زود پاشم. خیلی زود یعنی حدود 5 صبح😥😅

یه صبحانه ی مفصل بخورم. یه حمام سریع برم و بزنم بیرون. 

به کارم علاقه داشته باشم و از لحظه لحظه ش لذت ببرم.

 بعدش عصری با دوستام برم بیرون و شب بیام خونه و تا وقت خوابم فیلم ببینم😃😉

روز پانزدهم

چه چیزی هست که دلت میخواست بقیه دربارت میدونستن؟

اینکه من واقعا ادم خیلی شادی نیستم و از اینا نیستم که علی بی غمن. 

اگه توی دنیا ی واقعی منو ببینین متوجه میشین که خیلی اوقات به هم ریخته، عصبی و یا حتی کلافه و سردرگمم.

البته به جاش واقعا میتونم خیلی شوخ طبع و حتی کرم ریز هم باشم.

ولی این مود همیشگیم نیست قطعا.

روز شانزدهم

چه جمله ای هست که به نظرت خیلی تاثیرگذاره و با آدم حرف میزنه؟ چرا؟

اگر به اندازه ی کافی به دریا نگاه کنی، حالت ها و دیوانگی هایش، زیبایی ها و وحشت هایش، همه ی داستان هایی را که نیاز داری به تو خواهد داد. درباره ی عشق و خطر و درباره ی اینکه زندگی چه چیزی را در تور های تو قرار خواهد داد. دریا این حقیقت را به تو نشان می دهد که گاهی سکان در دست های تو نیست و کاری بیشتر از اعتماد به اینکه همه چیز درست می شود نمی توانی انجام دهی.

خلیج نقره ای  جوجو مویز

من عاشق این تیکه از این کتایم و واقعا میگم؛ خیلی وقتا بوده که با مرور دوبارش اروم شدم. وقتایی که واقعا تحریک پذیر و اشفته ام میرم سراغش و دوباره میخونمش. عین اب رو ی اتیشه.

روز هفدهم

درباره ده چیز که تو رو خیلی خوشحال میکنن بنویس.

1.صبح زود بیدار شدن. هرچه زودتر، خوشحال تر و از طرف دیگه خوابیدن زیاد هم خیلی خوشحالم میکنه!

2.یه غذا ی خوشمزه

3.سفر

4.پیدا کردن اهنگ هایی که خیلی وقتا دنبالشونم

5.بارون، برف یا حتی هوای اون مدلی. مخصوصا وقتای گرگ و میش

6.خوندن کتاب یا فیلم دیدن و اون حس تیک زدنش

7.خندوندن ادما

8.هیجان

9.تغییر ( حالا میتونه توی طرز لباس پوشیدن باشه، پوستر زدن یا ور رفتن با اتاقم باشه، یا حتی زدن موهام نصفه شب با قیچی کاغذ😉)

10.دوستام.

رور هجدهم

پنج راه که کسی بتونه باهاش دلبری کنه و توجهتو جلب کنه؟

1.باهوش بودن و طرز بیان مناسب

2.اطلاعات عمومی بالا

3.حواس جمع و دقت به جزئیات

4.دوستای زیاد و اجتماعی بودن

5.اهل چالش و هیجان و امتحان چیز های جدید

* الان که نگاه میکنم بیشتر انگار یکم خودم رو توصیف کردم یا خود ایده الم😑😂

میدونی من معمولا با ادما ارتباط خوبی میگیرم و از ادمایی که خودشونن خوشم میاد.

بنابر این... اره... میدونی...دلم دریاییه😂

روز نوزدهم

درحال حاضر چه کسی برات الهام بخشه و بهت انگیزه میده؟ چرا؟

اقا فقط منم که احساس میکنم یک عالم سوال این مدلی بود؟ 😥😅

به هرحال

هی (البالو) اگه داری اینو میبینی... (میدونم نمیای بیان منم بهت نمیگم که هیچ وقت نفهمی🙂😂💖)

جنگیدن با غم و غصه ت برام الهام بخشه. اینکه مشکل هارو کنار میزنی. اینکه بعد تغییر کانال تلگرامت چقدر عوض شدی اینکه روز های سختی گذروندی اینکه با من و همراه منی و من همیشه دارمت.

هیج وقت بهت نگفتم ولی اون شب که باهام خداحافظی کردی تا صبح حالم واقعا بد بود 

و اصلا نمیدونستم اون موقع دلیلت رو بعدا که فهمیدم دیدم تو حالت به کرات از من بدتر بود...

و صبح هی به خودم یاداوری میکردم اوکیه چیزی نیست که بچه بازی در نیار یهو میدیدم واقعا دارم گریه می کنم. واقعا حالت کلیشه ایش نه. ولی 

مرسی که هستی.

روز بیستم

میتونی 3 تا ارزو بکنی. اونا چین؟

 یه ارزو میکنم تحت عنوان همه ی ارزوم هام براورده بشه+-+

روز بیست و یکم

چیزی که در حال حاضر دنبالشی چیه؟چرا؟

کنترل کردن خودم

و تسلط داشتن بهش 

روز بیست و دوم

در دوسال اخیر چه قدر تغیر کردی

خیلیلیییی زیاد

به نظر من دوتا ها عامل هست که باعث تغییر خیلی زیاد توی ادما میشه

سال کنکور و قرنطینه

بله. این دوتا برای من دقیقا توی یک زمان بودن و واقعا منو یه ادم دیگه کرد.

روز بیست و سوم

یه قراری رو که دوست داری بری توصیف کن. با کی؟ کجا؟ چه کار هایی انجام میدی؟

شهربازی. رستوران. یا یه جای هیجان انگیز

یا حتی بریم خونه لش کنیم

 با کسایی که دوسشون دارم و راحتم.

روز بیست و چهارم

چیزی که دلت میخواد فراموش کنی (تمومش کنی) ولی نمیتونی ازش به سادگی رد بشی؟

 امروز صبح توی اتاق فکرXD داشتم فکر می کردم کاش میدونستم اخرین بار که انجامش دادم کی بوده و به هیچ نتیجه یا تاریخی نرسیدم ولی اعتراف می کنم وسوسه شدم. کاش زودتر شانس باهام یار بشه و درست بشه این موضوع.. هیی الله اکبر

روز بیست و پنجم

درباره ی سالی که بیشتر از همه دوست داری بنویس و بگو چرا.

سال یازدهم

چون اوایلش نه کرونا بود و نه فشار کنکور یا حتی اون سختی های سال دهم.

روابطمم با دوستام خیلی عمیق تر شد.

روز بیست و ششم

اون چیزی که یه نفر بهت گفته و هیچ وقت فراموشش نکردی چیه؟

ادما همیشه کلی حرف میزنن

خیلی وفتا بوده که از نزدیک ترین کسام حرف هایی شنیدم که واقعا حالم رو بد کرده اما اون لحظه با یه لبخند رد کردم. میدونی من خیلی ادم جامعه پسندی نیستم و این خودش یک عامل موثر حرف شنیدنه. حتی تصمیم هامم خیلی به ذائقه ی خیلیا خوش نمیاد.

اما مهم نیست بابا ولش کن

بذار چیز های خوبو بگم.

مثلا یه بار خود خانم ویلی ونکا بهم گفت به نظرم  خیلی نرمی. بدون هیچ مقدمه🤸‍♀️🤭

یا به ادم خیلی مهربون همیشه بهم میگه من واقعا مطمئنم تو اینده ی خوبی در انتظارته...بدون اینکه این حرفش کنایه امیز باشه

و حرف آتنای عزیزم موقع انتخاب رشته. کلا تک تک جملاتش حتی وقتایی که باهام قهره و من بیشتر خندم میگیره از اعصبانیت های بانمکش اونم باز بیشتر اعصبانی میشه😂💖

و چیز های خیلی مثبتی که بعضی وقتا می شنوم.

مثل وای تو خیلی بانمکی یا وای چقدر ریز بینی

(حتی در مواقعی) چرا انقدر لاس میزنی؟ 😅😂😎

روز بیست و هفتم

اگر میتونستی هرجایی توی دنیا زندگی کنی، کجا رو انتخاب میکردی؟ چرا؟

نمیدونم

خیلی وقتا دلم میخواست توی شهر شلوغ که سگ صاحبشو نمیشناسه باشم و برعکس یه موقع دیگه دلم میخواد سر به زارم به بیابون.

در کل

دلم میخواد جایی باشم که بیشتر بهم خوش بگذره و با ادم های خوب اشنا شم.

روز بیست و هشتم

درباره سه عادت مفید و سالمی که داری بنویس و بگو چه چیزی بهت انگیزه میده که ادامشون بدی؟

1. اصلا نوشابه و اینا نمیخورم. ار همشون متنفرم. جاست دوغ💘

2. اصلا شکر و نمک به هیچیم نمیزنم کلا. یعنی غذا هرچی نمک داشت داشت من سر سفره یه قانونی دارم که نمک نمیزنم. چایی هامم شاید یکساله که تلخ میخورم. 

البته این چایی تلخ خوردن واقعا اوایلش سخت بود ولی از پسش بر اومدم.

3.بدون مسواک اصلا خوابم نمیبره. یعنی واقعا خوابم نمیبره ها... بدترین شکنجه رفتن به مهمونی ایه که شام سنگین یا فست قود بخوری و مسواکتم جا بذاری..😥

روز بیست و نهم

درباره کاری بنویس که الآن انجامش میدی اما قبلا نمیتونستی و برات سخت بوده. چطور تونستی موفق بشی و توانایی انجامش رو داشته باشی؟

خوب

من قبلا زبانم خیلی ضعیف بود ولی با تمرین زیاد تونستم به یه سطحی برسونمش

ادم بسیار دهن بینی بودم و خیلی راجع به اینکه بقیه راجع بهم چی فکر میکنن فکر میکردم ولی وافعا این موضوع رو 80 درصد توی خودم حل کردم

به حرفام قبل گفتن فکر می کنم یا میشه گقت حداقل سعیمو می کنم.

رور سی ام

اگر میتونستی یه برنامه تلویزیونی بسازی، داستانش درباره چی بود؟

 میدونم شاید فکر کنید میخوام راجع به یه موضوع خیلی گنده یا مهم مثلا تبعیض جنسیتی یا گرمایش جهانی بگم ولی نه

چیز خیلی ساده تری مدنظرمه

میخوام از یه خیابون شلوغ و پر رفت و امد بگیرم و رفت و امد اونا رو نشون بدم

و نشون بدم که این همه ادم هرکدوم داستان مخصوص به خودشون و مشکلات خودشون رو دارن. کاش زود ادم ها رو قضاوت نکنیم. یا اینکه تو از یه ادمی کم میدونی و نمیدونی که دغدغه های اون چیه پس نمیتونی بهش حسرت بخوری یا بهش بگی خوشبحالت...

به نظرم چارلی چاپلین دقیقا برای این حرف های من یه جمله ی خفن گفته

زندگی از نزدیک تراژدیه ولی از دور کمدی🙌

به نظرم خدا وقتی داره مارو از بالا میبینه چقدر بهمون میخنده

چقدر جدی گرفتیم داستانو. شل کنید بابا

یا حتی اینکه ادم های انقدر بدبختی دارن که هیچ کس تورو یادش نمیمونه پس زندگی خودت رو بکن😂😉

تموم شد بلاخره

من این چالش رو تا روز 18 هم منظم پیش رفتم ولی بعدش خیلی اوضاع پیچ در پیج شد و کلی کار داشتم خودمم اصلا رد داده بودم یه ذره.

وقت برد تا چنتا تغییر توی رندگیم بدم. از طرفی با بهترین دوستم دعوای بدی کردم... دعوای بد منظورم بزن بزن یا قهر و بلاک نیست... میدونی خیلی اروم بود همچی اما یه روز حس کردم همه چی سرد شده و اونم چنتا دلخوری کوچیک داشت که یهو همشون رو اوورد رو... 

حتی یه بار اومدم بنویسم دیدم سایت https://up.20script.ir/ خراب شده و من تقریبا تمام اهنگ ها وفیلم هایی که اینجا گذاشتم رو توی اون اپلود کرده بودم و هیچ کدوم رو دیگه باز نمیکنه.. انقدر اعصابم خورد شد که نگو..

بعدش شروع کردم بهشون ایمیل دادن و ازشون پرسیدم یعنی که چی و خواستم پیگیری کنن اما اونا بعد یک هفته جوابمو دادن و گفتن هارد اصلی به صورت کلی سوخته و اطلاعات تمام کاربر ها تا این لحظه به طور کامل از بین رفته و متاسفیم... یعنی چی خدایا خلاصه که الان باید دوباره همرو اپلود کنم و واقعا این مرحله برای صبر ایوب هم قفل بود.هی

خلاصه تا اینا رو حل کنم و از پس مقاله های دانشگاه بر بیام خیلی طول کشید

همین الان اخرین رو تموم کردم و ارسال کردم و این چالش رو هم اینجا توی کتابخونه دارم تموم می کنم.

به زودی زود هم میرم سر ادامه ی تحلیل ها. خیلی زود✌

*الان دیدم توی اون طبقه بندی ماهانه نوشته ابان. دی.  یعنی کلا اذر هیچ فعالیتی نداشتم چون این چالش تاریخش دی خورده... هی خیخیخی😂*

اقا کامنت های این پست از اول بسته بود و منم دیگه به اون تصمیم خودم احترام گذاشتم و تغییرش ندادم ولی انلاینم و اگه حرفی سخنی بود میتونید از اون بالا هرچی دل های تنگتون میخواست رو بگید. 🍒